یه حرف خودمونی
راستشو بخواین دلم واسه یه سری ازحرفای خودمونی تنگ شده یه جورایی یه حرفایی همیشه هست که همیشه زده نمیشه همون حرفایی که خلی از ماها توی دلامون داریم راستش دیشب داشتم یه فیلمی رو می دیدم از عزاداری هیئت علمدار روز تاسوعا تو حسینیه قلعه مراسم باشکوهی بود اما یه چیز خیلی دل ادم رو اتیش میزد صدای گریه یه پدر…
اره یه پدری که این روزها اروم وقرار نداره خیلی اروم اروم جلو میومد وگریه میکرد وبه قد وبالای جوونا نگامیکردوبین صدای گریه ش دنبال گمشده خودش می گشت.
یجورایی دلم رفت به روز…
یه روزی که همه بودن اره همه جمع شده بودن برای تسلای دل این پدر
پدری که پسرش لباس خدمت به میهن رو پوشیده بود وازخونه رفته بود پسری که توی درگیری های شرق کشور شهید شده بود حالا پیکر عزیزش به زادگاهش برگشته
….عزیز بابا سلام خوش اومدی مسافر من خسته نباشی پهلوون…چه نوحه قشنگی داشت خونده می شد
حمید رضا جان میدونی اگه روزی که می رفتی کسی برا بدرقه ات نبود اما وقتی که اومدی برا ملاقاتت کیا که نبودن…راستی تو مگه کجا بودی
الحق که همشهریات دوستات وهم هیئتی هات چیزی برات کم نذاشتن .
روز دوم محرم بود که قبل ازظهر یکی از بچه ها کنار مسجد جامع میگفت:پارسال همین روزهمین موقع وسایل هیئت رو اماده میکردم که شهید حمیدرضا ازاینجا رد میشد وایساد وکمکمون کرد یادش بخیرامسال جاش خالیه
راستی راستی امسال جات خیلی خیلی خالی بود حمید رضاجان شب تاسوعاوعاشورای خوبی داشتیم همه ی بچه ها حسابی ازت یاد کردن…
نمی دونم چی باید بگم…
یه وقتایی یه حرفایی زده میشه که خیلی از دلا رومی شکنه میگن سری که بشکنه خوب میشه ولی دلی که بشکنه نه خوب نمیشه خدا نکنه که ماحرفایی زده باشیم یا کارایی کرده باشیم که دل خانواده ی عزیز ازدست داده ای روشکونده باشیم
.
حمید رضاجان
شنیدم قبل اینکه بیای به زادگاهت بعضی ها یه سری حرفایی زدن که اصلاازشون توقعی نبود ایشالا که دروغه وهیچ کس حرفی نزده باشه که فردا مدیون باشه
…شنیدیم یکی نامه نوشت یکی تلفن زد ویکی حضوری رفت که ایشالااونم دروغه
حمیدرضا جان خدا بزرگه اجر وجواب همه باخودش ولی حرفامو با این جمله تموم میکنم
تو روایت داریم که ملائک درگاه خداوند به دو گروه می خندند عده ای که میخواهند شخصی رابالا ببرند اما خدا نمی خواهد وعده ای که نمی خواهندشخصی بالا رود درحالی که خدامی خواهد
درد دلی از…
سلام
همیشه پدر حمیدرضارو کنار مزارشهیدش میبینم و صدای گریه هاش رو میشنوم
وهمیشه این حرف روباخودم زمزمه میکنم که هنوز که هنوزه داغ بچه اش تازه است.